نویسندگان فیلم Zombieland: Double Tap تایید کردند که رایان رینولدز در آستانه حضور در این فیلم و بازی در یکی از نقش های جدید آن بود.
مدتی می شود که اکران جهانی فیلم Zombieland: Double Tap (سرزمین زامبی ها 2: دابل تپ) آغاز شده و این فیلم توانسته عملکرد خوبی را در گیشه داشته باشد و این فیلم کمدی ترسناک تا به امروز بیش از ۶۳.۶ میلیون دلار در سراسر جهان فروش کرده که این فروش شامل ۴۷ میلیون دلار در آمریکای شمالی و ۱۶.۶ میلیون دلار در دیگر کشورهای جهان می شود. حال در جدیدترین اخبار سینما و تلویزیون، ممکن بود بازیگر دیگری نقش البوکرکی را در دنباله فیلم Zombieland (سرزمین زامبی ها) بازی کند. در مصاحبه با ددلاین، پال ورنیک و رت ریس، نویسندگان این فیلم تایید کردند که رایان رینولدز گزینه اولین آن ها برای بازی در نقش البوکرکی در فیلم Zombieland 2 بوده است.
آن ها فاش کردند که تداخل فیلمبرداری فیلم با برنامه های رینولدز و همچنین تمایل او برای گذراندن وقت بیشتر با خانواده باعث شد تا این نقش در نهایت به لوک ویلسون برسد. ورنیک به شوخی گفت:
<<هدف ما این بود که تنها فیلم هایی را بسازیم که در آن رایان رینولدز باشد، اما این یکی فیلم از دست ما در رفت. لوک شگفت انگیز و برای ما فوق العاده بود.>>
در فیلم Zombieland: Double Tap ، شخصیت البوکرکی به عنوان شخصیت همزاد تالاهاسی با بازی وودی هارلسون، معرفی می شود که این شخصیت به همراه شخصیت Flagstaff با بازی توماس میدلتیچ، وارد فیلم شد که این شخصیت نیز در واقع همزاد شخصیت کلمبوس با بازی جسی آیزنبرگ، بوده است.
در حال حاضر انتظار می رود که ورنیک و ریس بار دیگر در فیلم Deadpool 3 (ددپول ۳) با رینولدز همکاری کنند که طبق گفته این دو نویسنده، آن ها ایده فوق العاده ای برای قسمت سوم فیلم Deadpool (ددپول) دارند و امیدوار هستند این فیلم بخشی از فاز آینده دنیای سینمایی مارول نیز باشد.
همچنین ورنیک و ریس تایید کردند که فیلم Deadpool 3 همچنان با رتبه بندی سنی بزرگسال (R) ساخته خواهد شد. علاوه بر همکاری در فیلم Six Underground (سیکس آندرگراند)، ورنیک و ریس وظیفه نوشتن فیلمنامه فیلم Clue (سرنخ) با بازی رینولدز را نیز بر عهده دارند که جیسون بیتمن علاوه بر بازی قرار است وظیفه کارگردانی این فیلم کمدی را نیز بر عهده داشته باشد.
<<آلیتا>> از نظر داستانی ابدا فیلم پیچیده ای نیست. طوری که حتی می توان در ظاهر به سادگی آن را قضاوت کرد و در این مسیر از اهمیت دادن به بسیاری از جزئیات غیرضروری دست کشید. در عین حال بهترین کار برای ادا شدن حق فیلم آن است که که به دور از هیاهوی ماه های اکران و حتی اوایل رسیدن آن به دست عموم مخاطبان، فیلم نامه اش را نگاه کنیم. فیلم نامه ای که از یک طرف شکی در ناگهانی و غیر قابل لمس بودن تصمیمات برخی کاراکترهای فرعی در آن، تبدیل شدن حجم قابل توجهی از شخصیت هایش به ابزارهایی برای پیش برد شخصیت پردازی آلیتا و قابل پیش بینی بودن درصدی بزرگ از رخدادهای آن وجود ندارد و از طرف دیگر، نکات مثبتی را هم یدک می کشد. نکات مثبتی همچون معرفی داستان هایی بزرگ تر با پتانسیل بالا که می توانند در آینده این مجموعه را تبدیل به اثری جذاب برای مخاطبان کنند.
نکات مثبتی همچون پرداخت مناسبِ قوس های شخصیتیِ خود آلیتا در طول فیلم که به معنی واقعی کلمه در بسیاری از لحظات قابل لمس و لایق اهمیت دادن هستند. شاید هم نکات مثبتی مثل تصویرسازی از برخی جزئیات قرارگرفته درون جهانی آینده نگرانه و عجیب که برخی مخاطبان را درباره ی دنیای امروز به فکر می اندازد.
با همه ی این ها بزرگ ترین آورده ی <<آلیتا>> برای مخاطب، نه اکشن های انصافا حساب شده و در نوع خود جذابش که عدم پیروی آن از یک فرمول جواب پس داده است. <<آلیتا>> به معنی واقعی کلمه پتانسیل تبدیل شدن به یک مدل متفاوت از فیلم های ابرقهرمانی را داشت و می توانست با معرفی دشمنان، به صف کردن آن ها و فرستادن شخصیت اصلی به جنگ شان به پایان برسد و موفقیت مالی چندبرابری نسبت به وضع فعلی را تجربه کند. اما به ذات داستانی خود خیانت نمی کند و از ابتدا تا انتها فیلمی شخصی و پرشده از تصمیمات منطقی و قابل درک پروتاگونیست اصلی باقی می ماند. پروتاگونیستی که در طول فیلم ضربه می خورد، تغییر می کند، گاهی مجبور است چند قدم رو به عقب بردارد و برای مخاطبِ هدف نیز به ارزش و جذابیت لازم می رسد. نتیجه هم آن است که بسیاری از نکات مثبت کوچک فیلم مثل چند پیچش داستانی لایق توجه به خاطر قرار گرفتن او در متن آن ها مهم تر و پررنگ تر به نظر می آیند.
آیا متفاوت بودن نسبت به عامه پسندهای سینمایی جواب پس داده ی دیگر دنیای بلاک باسترهای پرخرج هالیوودی در سال های اخیر، <<آلیتا: فرشته ی جنگ>> را نجات می دهد و ناگهان آن را تبدیل به فیلمی واقعا خوب می کند؟ قطعا خیر. اما آن قدر اثرگذار به نظر می آید که درصد خوبی از مخاطبان به خاطر این نکته و تمام نکات مثبت دیگر یادشده در طول بررسی، بتوانند اشکالات را هم بپذیرند و اگر فضای کلی فیلم جذب شان کرده است، ابدا از یک بار تماشای Alita: Battle Angel ناامید نشوند.
اگر Alita: Battle Angel دو قسمت آغازین فصل اول سریالی مثلا هشت اپیزودی بود، احتمالا کمتر کسی می توانست سطح کیفی آن را پایین تر از <<عالی>> بداند.
در عین حال نمی شود انکار کرد که فیلم در معرفی بسیاری از بخش های بحث برانگیز مجموعه ی خود از جمله تصویرسازی هایی ناآشنا از کاراکترها برای مخاطب به او موفق است. به گونه ای که اگر <<آلیتا>> دنباله ای داشته باشد، دیگر تمامی بینندگانِ قسمت اول آن می دانند که آیا امکان پذیرش ظاهرهای عجیب وغریب موجودات حاضر در جهان این فیلم را خواهند داشت یا تماشای اَشکال تخیلی و خاص مورد بحث، مطلقا برای آن ها آزاردهنده هستند. همچنین فیلم موفق می شود که از ترکیب برخی دکوپاژها و میزانسن های استاندارد در بعضی سکانس های کلیدی، به حداقل هویت لازم برای خود از نظر تصویری برسد.
به این مفهوم که وقتی یک لایواکشن سینمایی بر پایه ی نمایش موجودی به خاصی آلیتا جلو می رود، سخت می توان تمامی انسان ها و موجودات و مکان ها و اشیا و وسایل نقلیه ی قرارگرفته در پیرامون او را طوری به تصویر کشید که با ماهیت تصویر ناشناخته ی ارائه شده از وی به مخاطب جور دربیایند و به اصطلاح در ذوق تماشاگر نزنند. اما فیلم در این مهم به در بسته نمی خورد و حتی در همان اواسط کار موفق می شود که گارد اکثر مخاطبان در مقابل ذات بصری عجیب خود را پایین بیاورد و بر کسی هم پوشیده نیست که حجم قابل توجهی از بینندگان امروزی فقط در صورت شکسته شدن این گار ذهنی قرارگرفته در وجودشان توسط یک اثر علمی تخیلی، شانس ارتباط برقرار کردن با آن را پیدا می کنند.
اما پس از موفقیت های فنی خیره کننده ی اثر، نقش آفرینی های لایق تحسین بازیگران را باید جزو اصلی ترین بخش های سازنده ی <<آلیتا: فرشته ی جنگ>> دانست که به پذیرفتنی شدن آن برای حجم قابل توجهی از سینماروها کمک می کنند. این نقش آفرینی ها با آن که وما همگی از لحاظ تصویرسازیِ صحیح از احساسات درونی شخصیت ها بی اشکال نیستند، اما دائما در نمایش نحوه ی برخورد هر شخصیت با جهان یگانه و باز هم عجیب قرارگرفته در پیرامون او می درخشند. به این مفهوم که همواره هنگام حرکت کاراکترها در طول و عرض دنیای فیلم، واکنش های باورپذیر آن ها نسبت به موارد به خصوصی که در اطراف شان دیده می شوند، به ارتباط بهتر بیننده با فیلم کمک کرده اند. مواردی که مشخصا بسیاری از آن ها تنها بعد از پایان یافتن پروسه ی ساخت فیلم و با CGIهای سنگین به تصاویر اضافه شده اند.
هرچند که نباید انکار کرد که کریستف والتس در نقش دکتر دایسون ایدو، جنیفر کانلی در نقش چیرن، ماهرشالا علی در نقش وکتور، اد اسکرین در نقش زَپان، جکی ارل هیلی در نقش سایبورگ و کین جانسون در نقش هیوگو هم اندازه با استاندارد بودن اجرایی که تحویل مخاطب می دهند، فراموش شدنی نیز به نظر می آیند. در حقیقت ترکیب شخصیت پردازی های اکثرا تک بعدی انجام شده برای کاراکترها و نقش کمی که اکثر آن ها در طول فیلم دارند، منهای رزا سار همه ی بازیگران Alita: Battle Angel فارغ از آن که عملکردی متوسط، خوب یا عالی داشته اند، جایگزین پذیر نشان می دهد.
شاید بزرگ ترین برگ برنده ی فیلم که آن را از تبدیل شدن به فیلمی ضعیف بازمی دارد و به جایگاه یک اثر سینمایی با درجه ی کیفی متوسطِ رو به بالا و نسبتا خوب برای علاقه مندان به زیرژانر خود می رساند، عدم تقلید فیلم نامه ی آن از اکثر فیلم های ابرقهرمانی چند سال اخیر باشد!
ولی رزا سار طوری در این فیلم با اجرای احساسی خود آلیتا را زنده می کند که به جرئت می توان گفت اکنون تصور این کاراکتر بدون نقش آفرینی او ناممکن به نظر می آید. تعامل او با دیگر بازیگران که طبعا در فیلم نقش آفرینی کاملا متفاوت و از نظر فنی ساده تری داشته اند، جزئیات فوق العاده ای که با حرکات اغراق شده ی صورت به نمایش می گذارد و جدیت و شوخ طبعی خاصی که در ادای هر یک از دیالوگ ها با حس وحال خاص خودشان به خرج می دهد، همه و همه عناصری کلیدی برای کشاندنِ مخاطب به دنیای Alita: Battle Angel هستند. اثری که در حقیقت همیشه حول محور آلیتا می چرخد و از آن جایی که دیگر شخصیت هایش هم عملا ابزارهایی هستند که صرفا در تعامل با او تعریف می شوند، این قهرمان نقش یکتایی در آن ایفا می کند. به گونه ای که اگر خود آلیتا کاراکتری دوست داشتنی، کم وبیش قابل هم ذات پنداری و از نظر اجرا انقدر عالی از آب درنیامده بود، امکان نداشت که Battle Angel به جایگاه فعلی هم دست پیدا کرده باشد.
<<آلیتا>> به نویسندگی جیمز کامرون و کارگردانی رابرت رودریگز برای اکثر مخاطبان اثری با درجه بندی کیفی متوسطِ رو به بالا است و برای عاشقان سینمای علمی تخیلی، فیلمی نسبتا خوب که نباید تجربه ی یک بار تماشای آن را از دست داد.
پیشرفت جنون آمیز تکنولوژی های سینمایی را بدون شک می توان یکی از تاثیرگذارترین عناصر شکل دهنده به فیلم های چند سال اخیر دانست. پیشرفتی که برخی ها مطلقا با آن مخالف هستند و برخی دیگر نیز آن را به عنوان عنصری می بینند که غیرممکن ها را ممکن می کند و برای سینمای فانتزی و به خصوص فیلم های علمی تخیلی، فرصت هایی تازه و مثال زدنی را به وجود می آورد. به همین خاطر هم همان قدر که می شود آدم هایی را دید که با به کارگیری CGIها در صنعت/هنر سینما مخالفت جدی دارند، فیلم سازها، منتقدان و تماشاگرانی هم هستند که پیشرفت تکنولوژی را خوشحال کننده می بینند و تنها باور دارند که فیلم سازها باید با نگاه درست به استفاده از آن بپردازند.
چون همان قدر که امکان دارد برخی از کارگردان ها با استفاده ی بی جا از جلوه های ویژه ی کامپیوتری کار خود را راحت کنند و در طراحی و ساخت اکشن های مثال زدنی شکست بخورند یا آفرینش میزانسنِ حساب شده را از یاد ببرند و همه ی وظایفِ جذاب کردن صحنه را به دوش برخی جلوه های ویژه ی زیبا اما بی حساب وکتاب بیاندازند، امکان هم دارد که فیلم سازی از راه برسد و تصویری غیر قابل ضبط از اعماق فضا را در فیلمی معنادار نشان مان بدهد. طوری که مخاطب از توانایی های CGIها به وجد بیاید و متوجه شود که سازندگان نه برای ساده کردن بخش هایی کلیدی از مراحل ساخت یک فیلم که برای ممکن کردن ناممکن ها به سراغ استفاده از تکنولوژی رفته اند.
نقش آفرینی متفاوتِ رزا سار در <<آلیتا: فرشته جنگ>> دوست داشتنی و لایق تحسین است
Alita: Battle Angel اما برخلاف اکثر فیلم هایی که از CGIهای سنگین استفاده می کنند، نه درون یکی از این دو گروه که در جایی بین دو مورد گفته شده طبقه بندی می شود. یعنی از یک طرف با خلقت عجیب و تحسین برانگیز برخی کاراکترها و بخش هایی از دنیای خود نشان می دهد که قدرت های تازه ی به وجود آمده در جهان فیلم سازی چه آورده ی بزرگی برای مخاطبان دارند و از یک طرف پرشده از سکانس های پوچی است که استفاده ی بیش از اندازه ی سازندگان از تکنولوژی درون آن ها، منجر به تکراری و خالی از جذابیت بودن تصویرسازی های شان شده است. به گونه ای که در عین آن که دوره ی زمانی به شدت آینده نگرانه و خاص فیلم نامه می توانست آن را از حیث تصویرسازی تبدیل به تجربه ی بکری برای مخاطب کند، Alita: Battle Angel منهای طراحی اکثر کاراکترها و مخصوصا کاراکتر اصلی، در هیچ بخش دیگری از خود تصویری اورجینال و حقیقتا متفاوت را به نمایش نمی گذارد.
اکثر قاب های عظیم بسته شده در فیلم که می خواهند بخشی از جهان آینده نگرانه و متفاوت آن را نشان بدهند، زیبا به نظر می آیند و در عین حال هرگز اورجینال نیستند. فیلم به هیچ عنوان روی داستان گویی بصری تکیه ی خاصی نکرده است و به همین خاطر هرگز از جهان سازی و قابلیت های فنی خود استفاده ی استعاری خاصی نمی کند. نتیجه هم می شود اینکه حتی وقتی با طرح داستانیِ مهم وجود فاصله طبقاتی دیوانه وار بین مردم حاضر در Zalem و زباله دان ها سر و کار داریم، باز هم توضیحات داستانی جلوتر از تصاویر این مفهوم را به مخاطب بفهمانند و کارکرد آن حجم از تصویرسازی های عظیم کامپیوتری چیزی بیشتر از معرفی ساز و کارهای فیزیکی و تکنولوژیکی جهان قصه نباشد.
انگار خود سازندگان آن قدر از موفقیت های فنی شان در خلق جلوه های ویژه ی کامپیوتری عجیب فیلم به وجد آمده اند که گاهی به کل نیاز یک بلاک باستر عامه پسند خوب به داستان گویی درست برای مخاطب را از یاد می برند
البته از آن طرف هم نمی توان انکار کرد که شاید این تصویرسازی ها در مسیرِ بخشیدن یک هویت داستانی مشخص به خود فیلم و مخصوصا دنیای مجموعه ی آن موفق نباشند و برای مخاطب جوان تر دائما بیرون کشیده شده از دل قصه های علمی تخیلی شناخته شده ی دیگر به نظر برسند، اما در نشان دادن طول و عرض شهرها و خیابان ها و مناطق حاضر درون جهان خیالی اثر شکست نمی خورند. تا جایی پس از پایان یافتن فیلم، بیننده تا مدت ها می تواند بدون توجه به شخصیت ها، دنیای Alita: Battle Angel را در ذهن خویش ببیند و به نحوه ی جریان یافتن فرم های عجیبی از حیات در گوشه به گوشه ی زباله دان قرارگرفته در زیر Zalem بیاندیشد. چرا؟ چون سازندگان باتوجه به اینکه فیلمِ خود را به غلط، قسمت اول یک چندگانه در نظر گرفته اند که البته اکنون باتوجه به عملکرد مالی نسبتا ضعیف اثر احتمال ساخته نشدن قسمت های دیگرش وجود دارد، به نمایش جزئیات بیش از اندازه ی همه چیز اهمیت زیادی می دهند. نتیجه ی چنین حرکتی از سوی آن ها هم می شود اینکه تصاویر ثبت شده در ذهن مخاطب از فیلم هرگز کُلی، خلاصه شده و غیر قابل به یاد آوردن نباشند.
اما همان گونه که اشاره کردم، بزرگ ترین اشتباه سازندگان در تولید فیلم نگاه انداختن به آن در قالب <<افتتاحیه ی یک سریال تلویزیونی>> است. آن ها در آفرینش Alita: Battle Angel مشخصا بیشتر از تمرکز روی <<ساخت یک بلاک باستر عامه پسند خوب>>، روی <<ساخت قسمت اول یک مجموعه ی سینمایی بزرگ>> و <<به کارگیری تکنولوژی های دیوانه وار برای ساخت یک فیلم بلند>> تمرکز کرده اند. نتیجه هم می شود آن که بسیاری از سکانس های اضافی فیلم، صرفا شکل گرفته برای نمایش گوشه هایی دیگر از دنیای اثر و به رخ کشیدن قدرت CGIهای آن باشند.
به خاطر آن که فیلم در بهترین حالت از پس بازگرداندن بودجه ی سنگین خود برآمده است و یقینا هیچ سودی را تقدیم تهیه کنندگان خود نمی کند، مخصوصا باتوجه به خریداری شدن کاملِ فاکس قرن بیستم توسط دیزنی، اصلا بعید نیست که حداقل طی سال های آتی دنباله ای بر Alita: Battle Angel ساخته نشود
انگار رابرت رودریگز و تیم او به اندازه ای مات ومبهوت تکنولوژی های تازه و در دسترس قرارگرفته و ساخت تصاویری مثال زدنی با آن ها شده اند که گاهی فراموش می کنند همه ی این فیلم برداری ها و تدوین ها و افکت گذاری ها درنهایت باید در خدمت روایت قصه ای در سینمای داستانی باشند. این موضوع را هم به وضوح هرچه تمام تر می توان در پرده ی اول قصه گویی فیلم دید. جایی که کارگردان روی خودِ آلیتا متمرکز می شود، از شگفت زدگی او به خاطر دیدن دنیا فیلم می گیرد و به همین شکل نزدیک به سی دقیقه به جای داستان گویی، صرفا جهان و موجودات قرارگرفته در پیرامون او را نشانِ مخاطب می دهد. اعتماد کاذب شکل گرفته در وجود سازندگان برای داستان گویی اندک در فیلمی ۲ساعته هم حاصل آن است که باور کرده اند Battle Angel صرفا باید جهان و کاراکترهای اصلی و برخی از اسطوره شناسی های خود را به مخاطب معرفی کند و می تواند در قسمت های آتی سراغ روایت های جدی تر و عظیم را بگیرد. حال آن که بهترین چندگانه های تاریخ سینما آن هایی بوده اند که کشش مثال زدنی هر قسمت شان طوری مخاطب را جلب می کرد که او نمی دانست چگونه باید منتظر از راه رسیدن فیلم بعدی آن مجموعه باشد! درحالی که جدی ترین طرفداران Alita: Battle Angel هم صرفا در صورت اکران شدن قسمت بعدی بدون شک آن به تماشای آن می روند و غالبا عطش خاصی برای از راه رسیدن محصول مورد بحث ندارند. به این علت که سازندگان فیلم حتی زمینه چینی عجیب وغریبی برای داستان قسمت دوم آن نکرده اند و بیننده کم وبیش در انتهای اثر هم اندازه با اواسط آن درباره ی برنامه های آلیتا برای آینده و چالش هایی که احتمالا در مقابل او قرار خواهند گرفت، اطلاعات دارد.
سرانجام شبکه اپیکس از تمدید سریال Pennyworth برای فصل دوم خبر داد و اطلاعاتی از زمان شروع ساخت و انتشار آن نیز منتشر کرد.
ماه گذشته بود که آخرین قسمت از فصل اول سریال Pennyworth (پنی ورث) از شبکه اپیکس (Epix) به روی آنتن رفت، اما از آن زمان و باتوجه به پایان سریال، بسیاری از طرفداران در انتظار خبر تمدید سریال برای فصل دوم بودند. حال در جدیدترین اخبار سینما و تلویزیون، این سریال فرعی از مجموعه دی سی (DC) برای فصل دوم نیز تمدید شده است. طبق خبری که TVLine منتشر کرده، شبکه اپیکس از تمدید سریال Pennyworth برای فصل دوم خبر داده است که مانند فصل اول، فصل دوم سریال پنی ورث نیز قرار است در ۱۰ قسمت تولید و منتشر شود.
مراحل تولید این سریال نیز برای شروع از ماه ژانویه ۲۰۲۰ (دی یا بهمن ۱۳۹۸) در نظر گرفته شده و انتظار می رود پخش سریال در طول سال ۲۰۲۰ آغاز شود. مایکل رایت، رئیس شبکه اپیکس در بیانیه منتشر شده گفت:
<<سریال Pennyworth موفقیت بزرگی برای ما بوده که مورد توجه منتقدان و طرفداران نیز قرار گرفته است. این سریال پر ببینده ترین سریال اورجینال شبکه اپیکس تا به امروز بوده که بیش از دو برابر بیشتر از پر بیننده ترین برنامه ما، تماشا شده است. برونو هلر، دنی کنون و بخش تلویزیونی برادران وارنر یک سریال درخشان را به ما داده اند. نمی توانیم بیشتر از این صبر کنیم تا در یک فصل جالب و جذاب دیگر با این بازیگران و تیم خلاق همکاری کنیم>>.
سریال Pennyworth داستان دوره جوانی خدمتکار بروس وین یعنی آلفرد پنی ورث را روایت می کند که درواقع سرباز سابق سرویس هوایی ویژه بریتانیا در دهه سوم زندگی خود بوده است. در این دوره زمانی، وی یک شرکت امنیتی را تأسیس می کند و با یک جوان بسیار پولدار به نام توماس وین آشنا می شود و همکاری می کند. اتفاقات سریال در دهه ۶۰ میلادی و در شهر لندن جریان دارد. برونو هلر در نقش تهیه کننده و نویسنده فیلمنامه درکنار دنی کنون در نقش تهیه کننده، نویسنده فیلمنامه و کارگردان، وظیفه ساخت این سریال را بر عهده دارند. این دو نفر پیش از این در ساخت سریال Gotham (گاتهام) نیز نقش داشته اند.
جک بانون، بن الدریج، رایان فلچر، پالوما فیت، جیسون فلمینگ، اما پایتز، پالی واکر، جسیکا الربی، هینسلی لوید بنت، اما کورین، دوروسی اتکینسون، ایان پولستون دیویس، دنی وب، رامون تیکارام، آنا چنسلر و سارا الکساندر، از جمله بازیگرانی هستند که در فصل اول سریال Pennyworth حضور دارند و به ایفای نقش پرداخته اند.
اسکار آیزاک (Oscar Isaac) در جدیدترین فیلم کارگردان نامزد جایزه اسکار، پل شریدر (Paul Schrader) به اسم The Card Counter بازی خواهد کرد.
اسکار آیزاک، بازیگر فیلم هایی چون Ex Machina و Star Wars: The Last Jedi قرار است در فیلم جدید پل شریدر با نام The Card Counter بازی کند. شریدر که سابقه نامزدی جایزه اسکار را دارد، علاوه بر کارگردانی این فیلم، نوشتن فیلمنامه اش را نیز عهده دار است. او در فیلمنامه نویسی سابقه طولانی و درخشانی دارد و با نوشتن فیلمنامه تعدادی از معروف ترین فیلم های مارتین اسکورسیزی مانند Taxi Driver و Raging Bull به شهرت رسیده است.
داستان فیلم The Card Counter درباره یک قمارباز و نظامی سابق به اسم <<ویلیام تل>> (با بازی آیزاک) است که می خواهد راه درست زندگی کردن را به یک مرد جوان یاد بدهد. این مرد جوان که <<کِرک>> نام دارد به چیزی جز انتقام گرفتن از فردی که دشمنی مشترک با او و ویلیام دارد فکر نمی کند. ویلیام که فقط به بازی کردن در کازینو علاقه دارد، وقتی با کرک آشنا می شود تصمیم می گیرد تا او را از کاری که می خواهد انجام دهد منصرف کند. کرک که یک جوان عصبی و خشمگین است، برای اجرای نقشه انتقامش از یک سرهنگ ارتشی، به دنبال کمک می گردد. ویلیام با حمایت یک سرمایه گذار به نام <<لا لیندا>>، کرک را با خودش همراه می کند. آنها سفر خود را شروع می کنند و از یک کازینو به کازینوی دیگر می روند تا اینکه تصمیم می گیرند در مسابقات جهانی پوکر در لاس وگاس با عنوان World Series شرکت کنند. اما حفظ کردن کرک در این مسیر کار راحتی نیست و همین موضوع باعث می شود که ویلیام هم به سمت گذشته تاریکش کشیده شود.
کمپانی HanWay Films حق پخش جهانی این فیلم را به دست آورده است. برکستون پوپ که قبلا هم در فیلم The Canyons با شریدر همکاری کرده بود، به همراه لورن مان تهیه کنندگی این فیلم را به عهده دارند. ویلیام اولسون و دیوید وولف هم تهیه کنندگان اجرایی The Card Counterهستند. فیلمبرداری این فیلم به عهده الکساندر داینان و تدوین آن هم بر دوش بنجامین رودریگز جونیور خواهد بود. هر دوی این افراد قبلا در فیلم First Reformed با شریدر همکاری داشته اند.
گابریل استوارت، مدیر کمپانی HanWay Films درباره این فیلم و همکاری با شریدر گفت:
<<شریدر استاد قصه گویی به شکل کم خرج و سینمایی است. این یک داستان شگفت انگیز سه نفره است که با دنیای سرگرم کننده قماربازی درهم آمیخته و ماجرای یک انتقام جویی شخصی را به نمایش می گذارد و در عین حال از پرسیدن سوالات ناراحت کننده هیچ ترسی ندارد. شخصیت ویلیام با بازی اسکار آیزاک یک ضدقهرمان مدرن و برجسته است که به وسیله این فیلمنامه نویس بزرگ (شریدر) خلق شده است.>>
آیزاک اخیرا در فیلم مهیج Triple Frontier محصول نتفلیکس حضور پیدا کرده بود و قرار است شاهد نقش آفرینی او در قالب شخصیت <<پو دمرون>> در فیلم آینده Star Wars: The Rise of Skywalker هم باشیم. او همچنین در پروژه بزرگ فیلم Dune با کمپانی لنجندری پیکچرز همکاری خواهد کرد. ضمنا در انیمیشن فانتزی-ترسناک The Addams Family صدای آیزاک را روی شخصیت <<گومز آدامز>> خواهیم شنید.
آخرین فیلم پل شریدر First Reformed بود که در سال ۲۰۱۷ اکران شد و توانست نظرات مثبت منتقدان را نیز جلب کند.
: HBO سریالی را از روی یک رمان درباره اساطیر یونانی می سازد.
به نقل از هالیوود ریپوتر شبکه HBO سریالی از یک رمان با نام Circe نوشته <<مادلین میلر>> می سازد. این کتاب جزو کتاب های پر فروش بوده و حالا این شبکه قرار است یک روایت امروزی و مدرن از اساطیر یونانیدر ۸ قسمت از این کتاب تولید کند.
زوج نویسنده Rick Jaffa و Amanda Silver که قبلا کارهایی مانند دنیای ژوراسیک و سرزمین میمون ها را نوشته اند نویسندگان و تهیه کنندگان این سریال خواهند بود .Circe در حقیقت یک نیمف است؛ نیمف ها همان الهه های کوچک در طبیعت هستند که غالبا در ادبیات اساطیر یونان دوشیزگان جوان توصیف می شوند. او یکی از این نیمف ها است که در حال قدرتمند شدن و تبدیل به یک جادوگر بزرگ است که می تواند اینبار با خدایگان و تایتان ها و هیولاها مبارزه کند.
داستان درباره عشق، خیانت، تراژدی، کشمکش بر سر جاودانگی است که از نگاه نه روایت می شود. سارا آبری سرپرست سریال های تولیدی HBO MAX گفته که از طرفداران آثار زوج نویسنده است و مطمئن است که ایندو قدرت لازم برای خلق یک سریال درباره جهان های حماسی و تخیلی را دارند که کارکاترهای احساسی و جانداری در آن زندگی می کنند. او اظهار امیدواری کرده است که سریال Circe با داشتن یک تیم رویایی وارد زندگی خواهند شد.
در این سریال بازیگرانی چون انسل الگورت، آنا کندریک و کیلی کوئوکو بازی خواهند کرد.
تیم بازیگران
بازیگران نقش خیر و شر این درام که به خوبی تعریف شدند با قدرت و انگیزه مشابهی با یکدیگر رقابت میlrm;کنند تا پایان درخشان فیلم را رقم بزنند. نکته ای که باید تحسین کنیم تعداد بازیگران فیلم است که نوسان ندارند و نقشlrm; آنlrm;ها تا آخرین قاب های تصویر در سریال هدر نمیlrm;رود.
بار سریال روی دوش جانگ گیون سوک است که در سریال نقش و همچنین دادستان را به عهده دارد که با برقراری تعادل و تعهد بالایی از عهده هر دو شخصیت خود برمی آید. دقت او در تغییر شخصیت ها که حتی داخل داستان تغییر می کنند به قدردانی نیاز دارد. تقابل او با تبهکار استادی با با بازی <<جانگ وونگ این>> باعث بالا بردن هیجان این نمایش میlrm;شود که عوامل سریال آن را باید مدیون بازی هوشمندانه این دو بازیگر باشند.
سپس به بازیگر زن مهم سریال یعنی هان یه -ری می رسیم که با وجود دو بازیگر مرد نقش اول فوق العاده بازی خود را با آنها وفق می دهد و این اطمینان را به وجود می آورد که حضور قالب دو نقش مخالف مرد سریال موقعیت او را در داستان نمی بلعد.
در نهایت به تیم بازیگران نقش فرعی می رسیم که از تقریباً بازیگران جدیدی تشکیل شده است که به نحوی با موفقیت در این سریال ظاهر شده و موقعیت خود را در درام های آینده تضمین می کنند. آنlrm;ها توانسته اند به شیوه خودشان تعادل در نقشlrm; و حضورشان در صحنه را به وجود آورند.
طرح داستانی دقیق و هوشمندانه
نحوه داستان سرایی سریال سوییچ تغییر جهان به نحوی است که تصویر بزرگی که ابتدای فیلم به نمایش درمی آید دارای یک جمع بندی باشکوه در پایان است. پیچش های داستانی جالب بودند ولی نویسندگان منطق بین عناصر داستان را حفظ کردند تا بیننده سردرگم نشود.
یکی از نکات مهمی که باعث شد این سریال تعقیب کنندگان زیادی برای خود به دست آورد طرح داستانی دقیق ولی با این حال هیجان انگیز آن بود. سبک نویسندگی داستان سریال یک مسیر قابل پیش بینی ولی رضایت بخش به وجود آورد تا بینندگان از رقابتی که شخصیت قهرمان و شرور داستان داشتند لذت ببرند.
بار درام سریال سوییچ تغییر جهان تکیه بر دلیل واقعی داستان داشت که سعی می کرد آن را به بیننده انتقال دهد و اضافه کردن بار عاطفی به سریال بدون شک هوشمندانه بوده است. با اولویت بندی پیام داستان، مخاطب حتی میل پیدا نمی کند آن را یک داستان عاشقانه بداند چون به سادگی کنجکاو است تا پایان ماجرا برای شخصیت شرور داستان را بداند.
نکات دوست داشتنی سریال سوییچ تغییر جهان
تمامی شخصیتlrm;ها جالب و به یادماندنی هستند. گسترش روابط، جریان و بررسی آنlrm;ها بسیار روان است. حتی با آن که این درام روی داستان تمرکز دارد، بازیگران نقش خود را به بهترین شکل ممکن بازی می کنند. کارگردانی سکانس های اکشنlrm; بسیار جالب است و تدوین گران سریال به خوبی ازعهده تعلیق برآمده اند.
بار عاطفی بین شخصیت ها نیز به شکل درستی ترسیم شده است. موسیقی متن به ویژه دو آهنگ Raise Me Up و Crazy فوقlrm;العاده هستند. هنگامی که به دیدن سریال سوییچ تغییر جهان می نشینید درگیر داستان سا دو چان می شوید. حال و هوای سریال، شخصیت ها و حتی موزیک یک درام حقوقی - جنایی عالی و درگیرکننده به وجود می آورند که در دل آن فعالیت های پلیس و نمایش هوشمندانه قهرمانان و تبهکاران سریال قرار دارد.
این اثر درخشان کره ای موفق میlrm;شود ضرباهنگ و داستان سرایی هوشمندانه خود را نگه دارد درحالی که زیرلایه های ماجرا را فاش می کند.
سخن پایانی درباره سریال کره ای سوییچ تغییر جهان
سریال کره ای سوییچ تغییر جهان در تمام مدت خود هرگز بازی بین قهرمانان و شخصیت های تبهکار را طوری نشان نداده است که به نفع یکی از آنlrm;ها باشد. اگر داستان های و پلیسی دوست دارید، یقیناً از سریال کلید تغییر جهان و ماجراجویی تیم سوییچ لذت خواهید برد . درصورتی که این سریال را دیده اید یا در مورد آن نظری دارید خوشحال میlrm;شویم با ما و سایر خوانندگان سایت در میان بگذارید.
بدون شک سریال های کره ای در ایران طرفداران زیادی دارند. این درام های هیجان انگیز که به فرهنگ ما نزدیک هستند چندین سال است که در رسانه ملی پخش می شوند و در فهرست سریال های مورد علاقه مردم قرار دارند. ازجمله این آثار می توانیم به سریال سوییچ تغییر جهان اشاره کنیم. ما در این مطلب به مواردی مانند خلاصه سریال سوییچ تغییر جهان می پردازیم و نگاهی کامل به این سریال زیبا خواهیم داشت.
این سریال که آن را به اسم سریال کلید تغییر دنیا نیز می شناسند در تمامی لحظات خود در تلاش است صحنه های پویا و التهاب برانگیز داستان را حفظ کند و برای همین از یک تیم بازیگری هوشمند و ماجرای هیجان انگیز بهره می برد. سریال سوییچ تغییر جهان از همان هفته های ابتدایی پخش خود، مخاطبش را میخکوب کرد به نحوی که هیچ کس دوست نداشت قسمت بعدی را از دست بدهد.
تیم بازیگری توانمند این سریال در دو دسته قهرمانان و تبهکاران قرار می گیرند. داستان سریال سوییچ تغییر جهان که بعداً آن را کاملlrm;تر توضیح می دهیم در مورد یک خلافکار است که نقش یک دادستان را برعهده می گیرد تا بیننده یک نوع انگیزه درونی و کنجکاوی برای دنبال کردن دلیل ماجراجویی های او پیدا کند. سریال با مهارت زیادی نبرد بین شر و خیر را به تصویر می کشد تا این که به نقطه اوج و پیروزی قهرمانان می رسیم.
بدون شک سریال های کره ای در ایران طرفداران زیادی دارند. این درام های هیجان انگیز که به فرهنگ ما نزدیک هستند چندین سال است که در رسانه ملی پخش می شوند و در فهرست سریال های مورد علاقه مردم قرار دارند. ازجمله این آثار می توانیم به سریال سوییچ تغییر جهان اشاره کنیم. ما در این مطلب به مواردی مانند خلاصه سریال سوییچ تغییر جهان می پردازیم و نگاهی کامل به این سریال زیبا خواهیم داشت.
این سریال که آن را به اسم سریال کلید تغییر دنیا نیز می شناسند در تمامی لحظات خود در تلاش است صحنه های پویا و التهاب برانگیز داستان را حفظ کند و برای همین از یک تیم بازیگری هوشمند و ماجرای هیجان انگیز بهره می برد. سریال سوییچ تغییر جهان از همان هفته های ابتدایی پخش خود، مخاطبش را میخکوب کرد به نحوی که هیچ کس دوست نداشت قسمت بعدی را از دست بدهد.
تیم بازیگری توانمند این سریال در دو دسته قهرمانان و تبهکاران قرار می گیرند. داستان سریال سوییچ تغییر جهان که بعداً آن را کاملlrm;تر توضیح می دهیم در مورد یک خلافکار است که نقش یک دادستان را برعهده می گیرد تا بیننده یک نوع انگیزه درونی و کنجکاوی برای دنبال کردن دلیل ماجراجویی های او پیدا کند. سریال با مهارت زیادی نبرد بین شر و خیر را به تصویر می کشد تا این که به نقطه اوج و پیروزی قهرمانان می رسیم.
درباره این سایت